< META NAME="google" DESCRIPTION="**OFF**" > Runaway Blogger
Runaway Blogger




Sunday, September 11, 2005

٭
موضوع انشا ، اعدام خوب است يا بد؟ ۸
راهیست طولانی، نه یک شَبِه !!! ۵
اعدام آری یا نه ۶
دوگانهء مجازات ،اصلاح ؛ دوقطبی برغوتی-مَگی ۹
و چرا لبخند نه ۵
جایگزین اعدام ۴
آیا با اجرای حکم اعدام در جامعه موافقید؟ ۷
اعدام سر پوشی به روی جرم ۵
ماهی تشنه ۴
قائم پناه انلای ۷
آيا با لزوم مجازات اعدام در جامعه موافقيد يا نه؟ ۶
اعدام ۷
ده دلیل برای مخالفت : اعدام ، چرا و چگونه؟ ۹
قتل، قتل است ۷
لغو اعدام و فلسفه لغویّت آن (به نظر من این یک مقاله نبود بلکه تحقیق یا بهتره بگیم ترکیبی بود از مطالب دیگران از منابع مختلف. به همین خاطر نمی تونم نمره ای بهش بدم)

نامه ها

نامه اي به هموطني در اعصار آينده ۵
a letter to god ۵
نامه به یک دوست ۸
نامه ی به خدا ۶
نامه ای به ماما ۹
نامه ای به ترشی مخلوط ۸
نامه اي براي پسرم ۷
نامه ای به آزادی ۷
نامه ای به خانواده ام ... ۷
نامه ای به ویروس بلستر ۵
نامه اي براي ... ۶
نامه اي به تو دوست نا ديده ام ۸
نامه ای به خودم! ۶
نامه‌اي به تكه تكه‌ام... ۶
نامه ای پر از دردو دل، به نسل خودم ۸



........................................................................................

Saturday, January 24, 2004

٭
baraye khoondane matne farsi dar outlook be ghesmate VIEW berid va dar ENCODING unicode(utf-8) ro entekhab konin. dar yaho ya hotmail o digar service ha ba mouse right click konin va dar ENCODING unicode(utf-8) ro entekhab konin.

سلام دوست عزيز،

از طرف سايت www.music4iran.com باهاتون تماس مي گيريم. اول يه معرفي کوچيک از سايت بدم و بعد بگم که چرا ايميل زدم. الآن حدودا يک سال هست که داريم روي اين سايت کار مي کنيم. اگه اين مدت به نظر طولاني ميآد به اين دليله که مي خوايم يک کار درست و اساسي باشه که تبديل به مرجعي درخور براي معرفي موزيسين هاي ايراني بشه.

براي انجام اين کار به خود شما موزيسين هاي فعال مراجعه کرديم که مستقيما اطلاعات رو از خودتون دريافت کنيم تا ضريب صدق و صحتش بالا بره. هدف اين ايميل تشريح نوع اطلاعاتيه که براي کامل کردن معرفي شما در سايت مورد نيازه:

۱. اول از همه تا مي تونين برامون عکس بفرستين تا ببينيم آيا احتياجي به گرفتن عکس هاي بيشتر هست يا از همون عکس هاي موجودتون ميشه تو سايت استفاده کرد.

۲. تا جايي که مي تونين MP3 از کارهايي که دوست دارين براي معرفيتون تو سايت قرار بگيره برامون بفرستين يا اگه در ايران هستين بگين که بيآيم و ازتون بگيريم.

۳. اخباري که در موردتون هست به کمک خودتون در پروفايلتون به روز ميشه.

۴. ويديويي از شما، که خب اگه خارج از ايران هستين خودتون برامون بفرستين و اگه هم ايران هستين شمارهء تماستون رو در جواب به اين ايميل بفرستين تا باهاتون قرار بذاريم و خودمون بيآيم و ازتون فيلم بگيريم براي کامل کردن پروفايلتون.

۵. مهمترين بخش اينه. بيوگرافي از خودتون که بايد شامل جواب به سوالات زير باشه، ممکنه در سايتتون بيوگرافي داشته باشين اما اگه اين اطلاعات رو در برنمي گيره ناقصه و بايد کامل بشه:

الف: اسم کامل عضو يا اعضاي گروه و معرفي سازهايي که مي زنن و يا نوع فعاليتشون در گروه
ب: سن
پ: زمان و چگونگي يادگيري موسيقي
ت: زمان شکل گيري گروه يا اگه يک نفر هستين زمان شروع فعاليتتون
ث: آيا تا به حال کنسرت داشتين؟ اگه بله کي و کجا؟
ج: اگه خارج از ايران هستين کي کشور رو ترک کردين؟
چ: نام و تعداد آهنگ هاي آلبوم هايي که ضبط کردين تاکنون
ح: مشکلاتي که باهاشون براي کارتون باهاشون مواجهين
خ: برنامه هاي آينده

و هرگونه اطلاعات ديگه ای که فکر مي کنين مرتبط با معرفي شماست و تو اين سوالا نيومده. اگه از دوستاتون کسي رو مي شناسين که موسيقي کار مي کنه و به نظرتون بايد براي جامع تر کردن و در نتيجه معتبر کردن، در اين مرجع گنجونده بشه ممنون ميشم که برام بگين.

نمونهء صفحه در مورد کارلوس سانتانا رو براتون پيوست کردم که ببينين در نهايت صفحهء متعلق به شما هم چنين چيزي خواهد شد. اينطوري مي تونين قسمتي از طراحي سايت رو هم ببينين.

در ايران و خارج از ايران ما هنرمنداي زيادي داريم که متاسفانه به علت نبود يه منبع اطلاعاتي کامل هم ناشناخته مي مونن و هم از وجود همديگه بي خبر مي مونن. با خبر داشتن از همديگه و تبادل تجربيات و نظراتتون مطمئنا مي تونين کارهاي خيلي موفق تري هم ارائه کنين و علاوه بر اون دوستداران موسيقي رو با خودتون آشنا کنين. به هر حال هنر بدون مخاطب هدر ميره و متاسفانه از تشويقي هم که شايسته اش هست بي نصيب مي مونه.

اميدوارم با اين کار بتونيم براي معرفي و رونق گرفتن موسيقي هنرمندامون قدم مثبتي برداريم که خب البته با شرکت مستقيم شما به طرز قابل توجهي کيفيت کار بالاتر هم خواهد رفت.

منتظر ايميل شما براي اعلام دريافت اين ايميل و نظراتتون و اطلاعاتتون هستم.
با آرزوي موفقيت و درخشش شما،
شيده،



٭
baraye khoondane matne farsi dar outlook be ghesmate VIEW berid va dar ENCODING unicode(utf-8) ro entekhab konin. dar yaho ya hotmail o digar service ha ba mouse right click konin va dar ENCODING unicode(utf-8) ro entekhab konin.

سلام دوست عزيز،

از طرف سایت www.music4iran.com باهاتون تماس می گیریم. اول یه معرفی کوچک از سایت بدم و بعد بگم که چرا ایمیل زدم. الآن حدودا یک سال هست که داریم روی این سایت کار می کنیم. اگر این مدت به نظر طولانی میآد به این دلیله که می خوایم یک کار درست و اساسی باشه که تبدیل به مرجعی درخور برای معرفی موزیسین های ایرانی بشه.

برای انجام این کار به خود شما موزیسین های فعال مراجعه کردیم که مستقیما اطلاعات رو از خودتون دریافت کنیم تا ضریب صدق و صحتش بالا بره. هدف این ایمیل تشریح نوع اطلاعاتی است که برای کامل کردن معرفی شما در سایت مورد نیازه:

۱. اول از همه تا می تونین برامون عکس بفرستین تا ببینیم آیا احتیاجی به گرفتن عکس های بیشتر هست یا از همون عکس های موجودتون میشه در سایت استفاده کرد.

۲. تا جایی که می تونین MP3 از کارهایی که دوست دارین برای معرفیتون در سایت قرار بگیره برامون بفرستین یا اگر در ایران هستین بگین که بیآیم و ازتون بگیریم.

۳. اخباری که در موردتون هست به کمک خودتون در پروفایلتون به روز میشه.

۴. ویدیویی از شما، که خب اگر خارج از ایران هستین خودتون برامون بفرستین و اگر هم در ایران هستین شمارهء تماستون رو در جواب به این ایمیل بفرستین تا باهاتون قرار بذاریم و خودمون بیآیم و ازتون فیلم بگیریم برای کامل کردن پروفایلتون.

۵. مهمترین بخش اینه. بیوگرافی از خودتون که باید شامل جواب به سوالات زیر باشه، ‌ممکنه در سایتتون بیوگرافی داشته باشین اما اگر این اطلاعات را در برنمی گیره ناقصه و باید کامل بشه:

الف: اسم کامل عضو یا اعضای گروه و معرفی سازهایی که می زنند و یا نوع فعالیتشون در گروه
ب: سن
پ: زمان و چگونگی یادگیری موسیقی
ت: زمان شکل گیری گروه یا اگر یک نفر هستین زمان شروع فعالیتتون
ث: آیا تا به حال کنسرت داشتین؟ اگر بله کی و کجا؟
ج: اگر خارج از ایران هستین کی کشور رو ترک کردین؟
چ: نام و تعداد آهنگ های آلبوم هایی که ضبط کردین تاکنون
ح: مشکلاتی که باهاشون برای کارتون باهاشون مواجهین
خ: برنامه های آینده

و هرگونه اطلاعات دیگری که فکر می کنین مرتبط با معرفی شماست و در این سوالات نیومده. اگر از دوستانتون کسی رو می شناسین که موسیقی کار می کنه و به نظرتون باید برای جامع تر کردن و در نتیجه معتبر کردن، در این مرجع گنجونده بشه ممنون میشم که برام بگین.

نمونهء صفحه در مورد کارلوس سانتانا رو براتون پیوست کردم که ببینین در نهایت صفحهء متعلق به شما هم چنین چیزی خواهد شد. اینطوری می تونین قسمتی از طراحی سایت رو هم ببینین.

در ایران و خارج از ایران ما هنرمندهای زیادی داریم که متاسفانه به علت نبود یه منبع اطلاعاتی کامل هم ناشناخته می مونن و هم از وجود همدیگه بی خبر می مونن. با خبر داشتن از همدیگه و تبادل تجربیات و نظراتتون مطمئنا می تونین کارهای خیلی موفق تری هم ارائه کنین و علاوه بر اون دوستداران موسیقی رو با خودتون آشنا کنین. به هر حال هنر بدون مخاطب هدر میره و متاسفانه از تشویقی هم که شایسته اش هست بی نصیب می مونه.

امیدوارم با این کار بتونیم برای معرفی و رونق گرفتن موسیقی هنرمندامون قدم مثبتی برداریم که خب البته با شرکت مستقیم شما به طرز قابل توجهی کیفیت کار بالاتر هم خواهد رفت.

منتظر ایمیل شما برای اعلام دریافت این ایمیل و نظراتتون و اطلاعاتتون هستم.
با آرزوی موفقیت و درخشش شما،
شیده،
Music4iran.com




........................................................................................

Monday, January 19, 2004

٭
داستان زنی با بازی اوما ترمن است که می خواهد از زندگی تبهکارانهء قدیمش دست بکشد و با ازدواج زندگی جدیدی شروع کند ولی رییسش بیل از این ایده خوشش نمی آید و در حمله ای با تمام گروه همکاران تبه کار سابق به عروسی قتل عامی در کلیسا راه می اندازد و با شلیکی به سر اوما ترمن که در روز عروسی اش حامله است خود را از شر او خلاص می کند. اوما در آخرین لحظات سعی دارد به بیل چیزی بگوید که به نظر می رسد این است که کودکی که در رحمش است بچهء بیل است اما جمله اش تمام نشده که بیل به قول خودش در حرکتی مازوخیستی به سر او شلیک می کند.

اما برخلاف تصور این گروه مهاجم اوما نمی میرد و فقط به کمایی فرو می رود که چهار سال طول می کشد. در این چند سال یک بار یکی از اعضای گروه به قصد کشتن اومای در کما به بیمارستان می آید اما با تماسی از طرف بیل از این کار منصرف می شود. و اینگون هاست که اوما زنده می ماند و درست قبل از اینکه بدنش در ازای پول در اختیار غریبه ای که گمان می کند او در کماست قرار بگیرد بهوش می آید و در اولین حرکت با دندان هایش مرد متجاوز را می کشد و سپس با کوباندن سر پرستاری که در ازای پول بدنش را اجاره می داده به دفعات متعدد او را هم به سزای اعمالش می رساند.

حالا مشکل اینجاست که پس از چهار سال بی حرکت بودن عضلات اوما دچار اتروفی شده اند و این ضعف شدید عضلانی به او اجازه ایستادن و قدم برداشتن نمی دهد. اما او تسلیم نمی شود. خودش را روی ویلچری می اندازد و به ماشین پرستارِ مرده می رساند و در ماشین با تمرکز و انجام کمی تمرینات ذهنی بعد از چند ساعت دستور حرکت به شصت پایش آن را به حرکت در میآورد و بعد از این دیگر هیچ چیز جلودار او برای گرفتن انتقامی خونبار از آنانی که همسرش و فرزند متولد نشده اش را به قتل رساندند نیست.

لیستی تهیه می کند از اعضای گروه که هر یک به تنهایی تبه کاری زبده است. به توکیو می رود و به استاد شمشیر ساز که خود را بازنشسته کرده می گوید که به علت اینکه شاگرد خود او یعنی بیل مسدول همه چیز بوده پس حالا باید سوگندش را بشکند و برای او شمیشیری بسازد که او انتقامش را بگیرد. استاد قبول می کند و اوما مدتی که استاد در حال ساخت شمشیر بی نظیر است به تمرین مشغول می شود.

معرفی اولین تقاص پس دهنده طی انیمیشنی به تماشاگر نشان داده می شود. او اولین ژاپنی دورگه است که توانسته به ریاست یاکوزای ژاپن برسد و هر کس را که سر راهش بوده بیرحمانه به قتل رسانده. گروه محاظ مخوفی دارد همراه با منشی نیمه فرانسوی اش سوفی. اوما به سراغش می رود و اول از همه دست سوفی را قطع می کند و سپس دست، پا، سر و دیگر اجزای بدن آدم های مختلف را می بینیم که کف سالن هتلی در توکیو پخش و پلا می شود و دریاچه ای از خون تشکیل می شود و در آخر خود اورن شی به نبرد تن به تن با اوما در برف تن می دهد. پایان نبرد مشخص است. اوما می برد و سراغ نفر بعدی می رود.

زن سیاه پوستی که زندگی تبه کاری را کنار گذاشته و نقش مادری مهربان و خانم خانه داری را به عهده گرفته. اما هیچ کدام از اینها جلوی اوما را نمی گیرد و جلوی چشم دخترک مادرش را می کشد و به دخترک می گوید که این یک کاری بوده که باید انجام می شده ولی اگر باز هم قتی که بزرگ شد از این موضوع ناراحت است اوما منتظرش خواهد بود!

البته تمام این داستان در صول مختلف گفته می شود که هر کدام نام خود را دارند. ترتیب وقایع جاهایی جابجا شده. اول قتل زن سیاه پوست را می بینیم و بعد در ماشین می بینیم که اوما در دفترچه اش در لیست آدم هایی که باید تقاص پس بدهند اسم اورن شی را خط زده بوده. پس می فهمیم که اورن قبل از زن سیاه پوست کشته شده بوده. تازه اینجا داستان بیمارستان و بهوش آمدن نشان داده می شود و ماجرای توکیو و سپس در آخر سوفی به عنوان پیغام رسان به بیل زنده نگه داشته می شود. اوما به او می گوید که او را نمی کشد که بی بیل بگوید که چه اطلاعاتی را لو داده و به او بگوید که اوما می داند که حالا او می داند که او می داند! و باید منتظر باشد تا نوبتش برسد.

در پایان گریز هایی به قسمت بعدی فیلم داریم که در صحنه ای هم بیل از سوفی می پرسد آیا به او گفتی که فرزندش زنده است؟



........................................................................................

Monday, December 22, 2003

٭
salaam shide. chon man adrese mail in kahnom ro nadashtam, javabe name ash ro be to mail mikonam, to barash forward kon!

mamnoon.



سلام دوست گرامي،

من علي عسگري هستم، مسؤول ستون داستان کوتاه در کاپوچينو.
اينکه گفتم بحث اصلي ما در معرفي کتاب بايد کتاب هاي تازه نشر يافته باشد، نه از جهت کوچک شمردن آثار کلاسيک بود، که خود من به شخصه دلبستگي زيادي به آن ها دارم.
مسأله اين است که آثار کلاسيک و قديمي را بيشتر کساني که دلمشغولي ادبيات دارند، خود خوانده اند و اگر بررسي ما از اين آثار فقط به معرفي آنان ختم شود، کار نويي نکرده ايم. اين آثار بارها و بارها در نشريات و کتاب ها برسي و نقد شده اند. اگر نگاه شما به اين کتاب ها تنها معرفي نيست و قصد داريد که از دريچه ي تازه اي به اين آثار بنگريد، که بسم الله! بسيار مشتاقيم که کاپوچينو باني اين امر خير شود.

در هر صورت حتي اگر چنين مقالاتي هم بنويسيد، به نظر من بهتر است که يکي در ميان يک هفته يک اثر کلاسيک و يک هفته يک کتاب تازه انتشار يافته بررسي و نقد شود.

موفق باشيد.
با آرزوي همکاري با شما.

علي عسگري.

بعد از تحرير:
راستي يک نکته که در نوشته ي ارسالي شما به چشم مي خورد استفاده از محاوره اي نويسي و نوشتار رسمي در کنار هم است.
به نظر من براي معرفي کتاب بايد تمام متن از ادبيات يکدستي بهره مند شود و از شکسته نويسي به طور جدي پرهيز شود. شکسته نويسي در مورد تنها کتاب هايي مجاز است که خود چنين ساختاري دارند، مانند ناتور دشت سلينجر.




........................................................................................

Sunday, March 30, 2003

٭
شايد هم مادربزرگم راست مي گه. شايدم تو راست مي گي. شايد بايد ساکت باشم تا عزيز باشم. ساکت باشم که موقر باشم. ساکت و مطيع. به به چه محترم. به به چه خانومي. چقدر اين دختر شما خانومه، اگر از ديوار صدا دراومد از اونم دراومد. وقتي که حرفام درست برداشت نميشن، وقتي مردم منظورم رو درست نمي فهمن، وقتي من دارم عين خودم حرف مي زنم و دورو نيستم ولي اونا ممکنه فکر کنن من تنم مي خاره يا دلم دوست پسر مي خواد يا منحرفم يا دارم عشوه ميآم يا دارم براي خودم تبليغ مي کنم يا دارم لاس مي زنم يا مشتري جمع مي کنم يا مغرورم يا کوته فکر يا عامي يا ترکمون يا نقدناپذير يا عقده اي يا سطحي يا لوس و حال گير... وقتي تا الآن غريبه ها اين حرفا رو مي زدن و من به حساب نشناختن ميذاشتم اما حالا... خب...

خب حرف نمي زنم.

سکوت...



٭
اه اين بو چه آشناست...

ساعت ۶:۳۵ جمعه ۸ فروردين

الآن تو شيراز بغل دست بابابزرگم نشستم. هر روز برنامه داريم اينجا. يهو پاميشه ميگه خوب ديگه بريم خونمون. پاميشه ميره تو اتاقش چمدون برميداره و شروع مي کنه به بسته بندي کردن وسايلش. هر کاري مي کنيم و خودمون رو خفه مي کنيم که بابابزرگ جونم همين جا خونتونه، اصلا حرف حاليش نميشه و عصباني ميشه که شماها منو ديوونه کردين، دست از سرم بردارين، اين هتل رو دوست ندارم، با اسب نميآم! بايد با درشکه بريم لاهيجان! خلاصه که تمام چمدون هاش رو روزي دو سه بار کامل مي بنده و تا موقعي که آرامبخشي که اين جور موقع ها سريع بهش ميديم اثر کنه هي ميگه بريم بريم. تا ميآد از اتاق بيرون ماها ميريم تو و دوباره چمدون ها رو باز مي کنيم.

اين جور موقع ها ازش مي ترسم. اين جور موقع ها از خودم و آينده ام مي ترسم. عجب بويي ...

گاهي اصلا حواسش نيست کي اطرافش نشسته و در مورد حاضرين طوري صحبت مي کنه که انگار غايبن. مثلا ديروز جلوي مامان و باباي من يهو برگشت بلند گفت:

- من نمي دونم اين شاهرخ خر (شاهرخ اسم پدرمه) با اون زن از خودش خرتر چه گهي دارن مي خورن!!

بابام که مي خنديد اما قيافه مامانم واقعا ديدني بود. مامانم که يه آدم سوپر مودبه و تا حالا از دهنش يه حرف بي ادبي نيومده بيرون و نهايت عصبانيتش رو با لفظ آدم بيخود ابراز مي کنه! يه بار ديگه جلوي عمه شهنازم شروع کرد:

- که آره اين شوهر شهناز آدم مزخرفيه با اون دو تا دختر خرس گندش که عين گاو فقط مي خورن و مي خوابن!

حيوونکي عمه ام هم با حرکات سرش تاييد مي کرد، کار ديگه اي نميشه کرد. وااااي اون روز داشتيم مي رفتيم مهموني که همسايه پاييني رو ديديم. يه خانوم و آقاي مسن و متشخص هستن که خيلي مهربون و مودب هستن. سلام و احوال پرسيها همه به خوبي و خوشي پيش رفت ولي وقتي اونا راه افتادن جلوتر که برن سوار ماشينشون بشن بابابزرگم بلند گفت:

- اي ريدم تو دهنت مرتيکهء پفيوز!!!!

اون بيچاره ها اصلا حتي يه لحظه هم مکث نکردن بلکه سريعتر دويدن و رفتن! ماها هم نمي دونستيم بخنديم يا گريه کنيم! اون روز يه بچه کوچولو خونمون بود. بابابزرگم اول شروع کرد قربون صدقه اش رفتن:

- گوگولي خوشگله نازي نازي آي قربونش برم... گوزم تو دهنت! ان تو کلاهت!!!!!!

واي خدا قيافه مادر بچه يکي از معدود قيافه هاي Genuinely startled بود که خيلي نمي بينيم! ماها دو ساعت داشتيم براش توضيح مي داديم که ماجرا از چه قراره و بازم يارو هنوز شوکه بود.

اون روز که بارون شديدي ميومد پاشد رفت تو تراس، شلوارش رو کشيد پايين و شروع کرد جيش کردن! کلي هم مهمون داشتيم! اونم مردم افتضاح شيراز، واااااااااااي. عجب سکوتي بود تو اتاق! همه بدون کوچکترين حرکتي نشسته بودن و از ترسشون همديگرو نگاه هم نمي کردن. بعد که کارش تموم شد مثل اين بچه هايي که شيطوني کردن اومد تو خونه و خنديد و گفت: عجب برفيه! منکه رفتم تو اتاق و سرم رو کردم زير بالش و انقدر در اون حالت موندم تا خوابم برد، نمي دونم ديگه مهمونا و بقيه چکار کردن.

پس اين بوي لعنتي کي تموم ميشه...

هر دفعه با اينکه ميدوه تا به موقع برسه به دستشويي، بايد تمام لباسهاش عوض بشن. مادربزرگم روزي دوبار يا حتي سه بار ماشين لباسشويي راه ميندازه. عموم هر دفعه بايد بره پشت سرش تمام دستشويي رو بشوره. هر دفعه هم خودش خجالت زده ميشه و از همه معذرت خواهي مي کنه. و هر دفعه من گريه ام مي گيره.

امروز يهو شروع کرد به مادر بزرگم فحش دادن که آره تو نمي ذاري من برم خونه ام، اسيرم کردي زنيکهء الاغ و از اين حرفا. بابام ديگه داغ کرده بود و حالا بايد اون رو آروم مي کرديم که بابا جون اين دست خودش نيست و مريضه.

هر جا اين هست اين بو هم ميآد...

داشتم به اين فکر مي کردم که اين مادربزرگم بعد از ۶۲ سال زندگي با اين مرد بداخلاق الآن هم بايد همش بشوره و بسابه و حرف بشنوه. از همون موقعي که يادم ميآد مادربزرگم همش در حال بدو بدو و سرويس دادن بوده و يادمه که هميشه من رو هم تشويق به اطاعت و سکوت مي کرده.

- شيده جان دختر بايد ساکت باشه... هر چي ساکت تر باشي عزيزتر و موقرتري... نظرتو انقدر بلند نگو... تو جمع حرف نزن... انقدر رک نباش... مردم نمي دونن و ميگن اين دختره تنش مي خاره...

تا موقعي که بابابزرگم سرحال و سرپا بود اين بيچاره همش بچه داري و خونه داري و مهمون داري (اونم از نوع غير قابل باورش) کرده و الآنم بايد همش چمدون ببنده و باز کنه و تازه فحش هم بخوره و غرغر و طلبکاري همه رو هم تحمل کنه.

بوي يادآور تنها خاطرات تلخ بچگي، تنها خاطرات دعواهاي مامان و بابام، خاطرات عمويي که ديگه نيست، يادآور برادري که شايد ديگه نباشه... اه چه بوي گندي... تعفنش مشامش رو پر کرده...

بين اين عمه ها هم همش حرف و حديثه:( خيلي جو اينجا سنگينه. بيشتر موقع ها تو جمعشون احساس خفگي مي کنم. ميشينن هي پشت سر هم حرف مي زنن، هي تک تک ميآن ور دل من بدبخت ميشينن و غر مي زنن.

- آره چون تو عاقلي اينا رو بهت مي گم وگرنه اگر بدوني من چندين ساله که دارم ساکت از دست اينا مي کشم!

اگه نخوام عاقل باشم و حرف هم نشنوم کي رو بايد ببينم؟؟ چرا آدم ها انقدر با هم درگيري دارن؟ با هم کنار نميآن؟ اين پيرمرد که ديگه اينطوريه. اين پيرزن با قلب سکته اي و آسم و آرتروز اينطوريه. بيچاره عموم هم که بدبخت تموم زندگيش شده تر و تميز کردن و دويدن اينور اونور و سرويس دادن.نمي دونم آينده اين بيچاره چي قراره بشه. وقتي که پدربزرگم بميره چي؟ هر کاري براي خودش و زندگي خودش شروع مي کنه مجبورش مي کنن وسطش ول کنه و دوباره بشينه خونه و للگي اينا رو بکنه.

با بابام داشتيم مي گفتيم خدا رو شکر که تهرانيم و دم دست اينا و در جريان خاله زنک بازياشون نيستيم وگرنه تا الآن کاملا رواني شده بوديم! مامان بابام يه جوري مارو بزرگ کردن طبق رفتار خودشون که اصلا اهل حرف نيستيم. يعني حتي وقتي يکي يه سوال ازمون در مورد مردم مي کنه جواب نميديم و دهن به دهن حرفاي مردم هم هيچ وقت نميديم.

عمه وسطيم من بدبخت رو برداشت مثلا برد پياده روي تو شيراز. حدودا دو ساعت و نيم داشتيم پياده روي مي کرديم تا داروخانه که دارو هاي بابام و يه سري دوا براي کهيراي من بگيريم و برگرديم. مخم علنا تليت شد! هر چي هم ازم نظر مي خواست من فقط مي گفتم چي بگم والله! واقعا چي بگم والله!

بويي که هميشه برام اعلان خطر بوده. خطر نابودي. خطر جدايي. خطر از دست دادن. احساس خطري که مامانم خيلي خوب بهم تزريق کرده...

حالا بغلم کرده بود بابابزرگم و نازم مي کرد و هي مي خوند تو پيشي مايي لاکوي لاکوي... و همين طور گيلکي برام شعر مي خوند و براي خودش مي خنديد و گاهي هم اشک تو چشماش جمع ميشد و گريه مي کرد. بعد هم خوابش برد تو بغلم. منم تمام مدت بدون اينکه بتونم خودم رو کنترل کنم اشک ريختم. دور و ورم هم همه نشسته بودن و آروم گريه مي کردن. وقتي آروم ميشه خيلي حيوونکي ميشه. يه حالت مستاصلي داره و خودشم بيچاره نمي دونه چي شده. يهو حواسش جمع ميشه و مي بينه جاييه که نمي شناسه ولي همه دورشن.

زير چشمام دو سانتي گود افتاده بسکه گريه کردم اين چند روزه. فردا دارم ميرم تهران. تا برسم نمي خوام آن لاين بشم پس اينا رو رو کاغذ مي نويسم که کمي آروم بشم و بعدا ميذارم تو وبلاگم.

اين بو رفته تو وجودم... بيرون نميآد... منم که برم اين بو هم ميره...




........................................................................................

Thursday, March 27, 2003

٭
اينجا فال حافظ گرفتن بدجوري کيف ميده، مخصوصا که هي بخواي يکي بهت اطمينان بده که احساساتي که داري اشتباه نيستن و قرار نيست با مخ بخوري زمين. مامانم دلش مثل آينه است و انقدر به پاکيش اطمينان دارم که مي دونم فالي که اون باز کنه حتما درسته. برام باز کرد و اين اومد:

روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چون داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات
اي دل خام طمع اين سخن از ياد ببر
سينه گو شعله آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پير مغان باد که باقي سهل است
ديگري گو برو و نام من از ياد ببر
سعي نابرده درين راه به جايي نرسي
مزد اگر مي طلبي طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسي وعده ديدار بده
وانگهم تا بلحد فارغ و آزاد ببر
دوش مي گفت به مژگان درازت بکشم
يارب از خاطرش انديشه بيداد ببر
حافظ انديشه کن از نازکي خاطر يار
برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر

خدايا شکرت که دارم شنبه برمي گردم تهران!




........................................................................................

Sunday, March 23, 2003

٭
خب ديگه اينجا موندن برام خيلي سخت شده. نمي دونم چرا انقدر زود حوصله ام از آدم ها و شلوغي سر ميره. رفتيم باغ. من براي خودم خوش بودم به راه هاي که فقط خودم مي دونم بهم خوش مي گذره ولي همه اصرار داشتن بگن به تو خيلي داره بد مي گذره! استغفرالله! بابا من دوست دارم آروم برم قدم بزنم تو باغ و لب چشمه، حتما بايد بيآم و قاه قاه الکي بخندم و برقصم تا فکر کنين بهم خوش مي گذره؟ فکر کنم حداقل ۲۰ بار اين پسره گفت واي ازشيده خانوم خوش نگذشت! اي کوفت!

بابابزرگم حالش خيلي بده :( کلي امروز صبح گريه کردم و داشتم خل مي شدم. الآنم يهو با پيژامه براي خودش راه افتاد رفت تو کوچه! بيچاره عموم با دمپايي و شلوار تو خونه دويد دنبالش و پرسيد ازش:
- بابا جان کجا داري ميري؟
- ميرم خونه ام!
- بابا شما الآن خونه خودتون بودين!
- نه پسر، اونجا خونه من نيست. منو اونجا به اسيري گرفتن و هي آدم هاي غريبه ميآن از من کار مي کشن!

عموم هم بيچاره ديده کاري نمي تونه بکنه و باهاش ميرن تو کوچه ها با اون وضع راه ميرن و بالاخره يه جوري راه رو انتخاب مي کنه که برسن جلوي خونه دوباره و ميگه خب رسيديم! و با اين کلک ميآرتش بالا. هيچ کس هم نه بابابزرگم که حتي وقتي ميخواست تا سر کوچه بره و يه خريدي بکنه کت و شلوار و جليقه مي پوشيد و کراوات مي زد و بوي ادکلن عاليش تمام کوچه رو برميداشت! شيراز هم که افتضاحه. از خونه که پاتو ميذاري بيرون همينطور بايد بگي سلام به همه تا برگردي خونه! همه همديگرو ميشناسن! افتضاحه، يعني علنا هيچ غلطي نميشه کرد اينجا! خلاصه اين يکي از شاهکارهاش بود، خيلي از اين کارا کرده که يه روز که حوصله داشتم مي نويسمشون. آلزايمر واقعا بيماريه عجيبيه!

اين MP3 player داره واقعا جون من رو مي خره تو اين بلبشو. اگه اين رو نذارم تو گوشم و يه گوشه خونه قايم نشم کاملا خل ميشم. دست اون کسي که اينو هديه داد واقعا درد نکنه که فوق العاده داره به دردم مي خوره، بازم مرسي :)

حالا تو اين هيرو ويري مسخره ترين چيز تو اين دنيا اينه که همون کسي که با خودت کلي تصميم گرفتي ديگه در سال جديد به هيچ وجه بهش فکر نکني و کاملا بندازيش از زندگي و مغزت بيرون، اولين کسي باشه که سال نو رو بهت تبريک ميگه!! نه تو رو خدا مسخره نيست؟؟ تو اين همه آدم اين بايد اولين آدم باشه؟ تازه وقتي که حتي براي سال تحويل بيدار نشدي چون تنهايي.

- الو (صداي خواب آلوده من ساعت ۵ صبح اول فروردين!)
- سلام عليکم!
- سلام!
- خوب هستين انشالله؟

خب فقط يه نفره تو اين دنيا که با اين صداي خش دار نصف شبهاي ۹ ماه تمام، بدون جا انداختن حتي يه شب و سر ساعت حتي از يزد و دبي و شمال و وقتي من شيراز بودم، من رو از خواب بيدار کرده و باهام حرف زده پس خيلي سخت نيست فهميدن اينکه کيه، اما انقدر مغزم خسته بود که هيچ عکس العملي از خودم نشون ندادم.

- سال نو شما مبارک!
- ميثم تويي؟
- با اجازتون.
- ممنون. سال نو تو هم مبارک.
- نمي دونم چرا اولين شماره، شمارهء تو رو گرفتم عيد رو تبريک بگم.
- جداً؟
- آره. در ضمن حدس زدم تو در و ديوار باشي و خواب و گفتم فردا يادت نميآد بهم چي گفتي و اينطوري خيلي خوبه!!
- آره خب، تو که متخصص اين کاري!

قهقههء خنده اي که به طرز عجيبي به نظرم آشنا ميآد. آهان چون ۹ ماه لعنتي تو گوشم خنديده. اه. چرا تو بايد اولين کسي باشي که بهم زنگ مي زنه؟ چرا تو؟ چرا تو اون زندگي خر تو خر و شلوغت من رو فراموش نمي کني و ولم نمي کني؟ تا ميآم تو رو که يه عادت شده بودي رو بذارم کاملا کنار، مي پري وسط و ميگي هي يادت نره من هستم و ۹ ماه منتت رو کشيدم و تو هي ريدي به هيکل من، تحقيرم کردي و من هي التماس کردم و تو فقط گفتي نه نه نه و حالا نوبت تواه. خب منم که نمي خوام و حالا نمي دونم بايد چکار کنم. احساس گناه مي کنم ولي واقعا دليلي نداره يا داره؟ خيلي دلش مي خواد بهم بگه نه. انقدر بگه نه که تلافي همه اون نه هاي من رو دربيآره. اما من دلم نمي خواد نه بشنوم اونم وقتي اصلا نمي خوام حرف بزنم!

همش تقصير خودمه. اجازه دادم من رو معتاد کنه. هميشه تقصيره خودمه که قوانين و قواعدي ميذارم که آخرش همش به خودم برمي گرده. خب جالبيه ماجرا اينجاست که بازم يادم نميآد دقيقا چيا گفتيم! فقط يادمه که کلي حرف زد و گفت اگه مي خواي بيآم ببرمت فرودگاه و اگر احساس تنهايي مي کني ببرمت بيرون تا وقت پروازت و منم که معلومه چي گفتم. نه!

اه چقدر ور زدم. آخه دارم خل ميشم اينجا. هي هايده گوش مي کنم و تايپ مي کنم. خدا به دادم برسه که دارم چي مي نويسم آخه ديگه تو گلوم قلمبه شده بود و داشت خفه ام مي کرد :((

بزن تار که امشب باز دلم از دنيا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بي خريدار
بزن تار و بزن تار

براي کوچه غمگينم
براي خونه غمگينم
براي تو
براي من
براي هر کي مثل ما داره مي خونه غمگينم
بزن تار هميشه با من و از من قديمي تر
واسه اونکه تو کار عاشقي مي مونه غمگينم

بزن تار که امشب باز دلم از دنيا ...

به راه عاشقي مردن
به خنجر دل سپر کردن
واسه هر کي که آسون نيست
براي جاودان موندن
واسه عاشق ديگه راهي به جز دل کندن از جون نيست

بزن تا بخونم
همينو مي تونم
براي کوچه غمگينم
براي خونه ...

چرا انقدر من از اين آهنگ خوشم ميآد؟




........................................................................................

Home